تکنيک در حال جهانى شدن

نويسنده:Jerry Mander
«ژاک الول»، فيلسوف فقيد فرانسوى بر اين اعتقاد است که در يک جامعه تکنولوژيکي، همه اشکال و فعاليت‌‌هاى بشرى - خواه رفتار شخصى يا فعاليت‌هاى اقتصادى سازمان‌دهى شده - همه و همه به نحوى اساسى با منطق حاکم و نظام ماشين سازگارى مى‌يابند. بشر حتى از سازگار‌شدن هم فراتر مى‌رود و جريان‌‌هاى سياسي، اجتماعى و اقتصادى با ماشين پيوند مى‌خورند و به بخش پيوسته و لاينفک آن تبديل مى‌شوند.
الول از واژه «تکنيک» به مثابه شيوه‌اى که دربرگيرنده ادغام بشر با اشکال صنعتى و مکانيکى و تجلى خودآگاهى صنعتى در بشر است، بهره برد. اين شيوه نه تنها در اشکال خارجى نظام صنعتى مشهود است بلکه در روند تحول بشر دوشادوش ماشين قابل درک است. به عنوان مثال، هنگامى که با ماشين رانندگى مى‌کنيم، به نحوى با ماشين و جاده تلفيق مى‌شويم و نهايتا به چيزى «شبيه ماشين» تبديل مى‌شويم. هنگامى که تلويزيون تماشا مى‌کنيم، واقعا در تصاوير آن غرق مى‌شويم و آنها را در ذهن خود ذخيره مى‌کنيم و نهايتا به بخشى از خودآگاهى ما تبديل مى‌شود و در اينجاست که مى‌توان گفت، با تصاويرى که حامل آن هستيم، ادغام مى‌شويم. وقتى که از کامپيوتر استفاده مى‌کنيم، در مجموعه‌اى بى‌پايان از بازخوردها درگير مى‌شويم، به طورى که افکار، دست‌ها و همه بدنمان با ماشين همراه و همگام مى‌شوند. در واقع اين روند، شبيه فعاليت يک خط توليد صنعتى است که ما در معرض نوعى آهنگ بيرونى «تکرار» قرار مى‌گيريم؛ آهنگى که خط توليد بر ما تحميل مى‌کند و به نحوى در وجود ما نفوذ مى‌کند و به بخشى از ما تبديل مى‌شود که در غير ساعات کارى هم همراه و همگام ماست. در هر سمت اين معادله انسان و ماشين، نوعى سازگارى بين طرفين شکل مى‌گيرد؛ به طورى که ماشين خود را با بشر و بشر خود را با ماشين سازگار مى‌نمايد که البته هدف نهايى هم ادغام اين دو است.
اين هم‌زيستى ادغام شده، همان چيزى است که الول آن را تکنيک مى‌خواند. در حقيقت، اين روند، روندى متفاوت از تحول بشر است که پيش‌تر يعنى در عصرى که هنوز تکنولوژى شکل نگرفته بود، پيشينه‌‌اى نداشته است؛ دوره‌‌اى که در آن رشد بشر در چارچوب طبيعت محدود بود. در حال حاضر، تکامل بشر به نحوى فزاينده با اشکال مکانيکى و الکترونيکى همراه است و اين در حالى است که طبيعت از اين معادله خارج شده و در اينجاست که شاهد ظهور پيامدهاى فاجعه‌بار آن هستيم. در صورتى که اين روند شکل‌گيرى تکنيک به خوبى درک شود و روند تلفيق افکار و رفتار بشر در اشکال صنعتى فهميده شود، آنگاه ماهيت الگوها بيش از پيش بر ما آشکار مى‌شود. به عنوان نمونه، شرکت‌‌ها خود نمادهايى از تکنيک هستند که به نظامى از قوانين و قواعد ساختارى ذاتى که فراتر از الگوهاى اخلاقى و ملاحظات اجتماعى هستند و در قبال آسيب‌هايى که فعاليت‌‌هاى صنعتى بر طبيعت و روند طبيعى وارد مى‌سازد، بى‌‌توجه‌اند. شرکت‌ها بر پايه نوعى منطق درونى که در برگيرنده اصول مشخصى چون رشد اقتصادي، سود، فقدان اخلاق و نياز پايان‌ناپذير تبديل جهان طبيعى به روندهاى صنعتى و کالاهاى تجارى به سريع‌‌ترين و کارآمدترين شکل ممکن است، بنيان نهاده شده‌‌اند.
در چنين نظامى است که همه ارزش‌ها به حاشيه رانده مى‌شوند و در غالب موارد، توجهى به آنها نمى‌شود. مسايلى چون رفاه اجتماعى و پايدارى زيست‌محيطي، تنها در حد طرح در جامعه باقى مى‌ماند و نوعى استيلاى تکنيکى و سازمانى بر آن احاطه مى‌يابد. ارزش-‌هاى ذاتى همچون حيات وحش و جنگل-‌ها به نوعى کالاهاى تجارى بالقوه تقليل مى‌يابند که سرنوشت غايى آنها در نظام صنعتى و تکنولوژيکى رقم مى‌خورد.
مثلا در مورد جنگل‌ها، تصوير پيش‌رو به نحوى تيره و تار است که در آن، درختان به مثابه قطعاتى از چوب نگريسته مى‌شوند که هر يک براى خود قيمتى دارد و اصلا توجهى به سرمايه زيستى آن نمى‌شود. ارزش‌‌هاى ذاتى اين سرمايه، در بحث‌ها جايى ندارد و اصلا درکى نسبت به فيض و جايگاه معنوى آنها وجود ندارد. اساسا در چنين نظامى است که روندهاى پايدار اقتصادي، «ناکارآمد» بوده، توانايى همراهى با نظام ماشين و بازار را ندارد.
بنابراين در جامعه ماشيني، تنها ارزش‌ها و الگوهاى ابزار تکنيکى و از آن جمله شرکت‌‌ها هستند که تعيين‌کننده ساز و کار رفتار بشرى و رابطه ما با طبيعت مى‌باشند. اين رويکرد هم اکنون در حوزه تلاش‌هاى اقتصادى و بويژه در رفتار شرکت‌هايى که در پى گسترش کنترل خود بر طبيعت هستند، مشهود است. کشاورزي، توليد و پخش غذا، صنعت ماهى‌گيري، حفاظت و استفاده از جنگل‌ها و منابع طبيعي، درختان، حيوانات، حشرات، ميکروب‌‌ها و حتى بشر در معرض منطق ماشين قرار دارد.
در همه حوزه‌‌هاى اقتصادي، نشانه‌‌هاى صنعتى‌شدن مشهود است که شايد کشت تک محصولى در عرصه کشاورزى را بتوان نمونه‌اى بارز از اين مدعا دانست. در عرصه کشاورزى يعنى عرصه‌اى پيش‌تر بسيارى از خانواده‌ها محصولات خود را با هدف تامين غذاى خود و ديگر افراد جامعه توليد مى‌نمودند، هم‌‌اکنون شاهد حضور نوعى نيروى مخرب جهانى هستيم و آن چيزى جز انحصار طلبى شرکت‌‌ها نيست. در اين روند شاهد خريد يک‌جاى زمينهاى زراعى و بيرون رانده شدن مردم از مزارع هستيم، سپس اين مزارع به زير کشت تک محصولى مى‌رود و ماشين و سموم عهده‌دار حفظ و نگهدارى محصولاتى مى‌شوند که زمانى خود بشر مسئوليت آن را عهده‌دار بود.
در جايى که مزارع کوچک تامين کننده نياز غذاى بسيارى از مردم بود و زمين همواره بارور بود، هم‌اينک محصول اين زمين‌ها چيزى جز سويا، قهوه صادراتي، و موز و ... نيست. اين همان منطق صنعتى است؛ منطقى که در آن، ورود سموم به رودخانه‌ها و سپس منابع آب و غذا کم‌اهميت شمرده مى‌شود و نهايتا اين مردم هستند که بى‌کار و گرسنه به شهرها رانده مى‌شوند.
در عرصه جنگل‌دارى نيز اوضاع به همين شکل است: در جايى که تنوع زيستى با همه ثبات و غنايش و با همه پيچيدگى‌هايش، به دست جنگل‌‌دارى صنعتى سپرده مى‌شود تا ديگر اثرى از آن تنوع باقى نماند. روشن است که در چنين اوضاعى است که ديگر جايى براى حيات باقى نمى‌ماند. زمين‌‌هاى خالى با درختانى يک شکل در رديف‌هاى طولانى کاشته مى‌شوند؛ درختانى که تنوعشان به کاج، صنوبر و اوکاليپتوس محدود مى‌شود و شرکت‌‌ها با بوق و کرنا به تبليغ اين حرکت خود مى‌پردازند. اين نوع درخت‌کارى دقيقا تجلى خط توليد صنعتى است و در اين روند است که حيات از چهره جنگل‌‌ها زدوده مى‌شود و تنها جامعه‌‌اى يکدست و خالى از هرگونه تنوع شکل مى‌گيرد.
موارد مشابه اين جريان را مى‌توان در صنعتى شدن نظام ماهى‌‌گيرى مشاهده نمود؛ نظامى که در آن کشتى‌‌هاى غول‌‌پيکر صيادي، حجم گسترده‌اى از حيات اقيانوس‌ها را هزاران برابر آنچه قايق‌‌هاى کوچک ماهى‌گيرى توان آن را داشته باشند، به غارت مى‌برند و ديگر نه بقايى براى اقيانوس‌‌ها متصور است و نه جايى براى شيوه‌‌هاى سنتى باقى مى‌ماند.
مى‌توان به صدها نمونه از اين رفتارهاى اقتصادى اشاره کرد که در همه جا و در تمام روندهاى صنعتى و فني، مشهود و جارى است. در دنياى امروز، همگون‌سازى و تجميع و توليد انبوه، در نتيجه تلاش شرکت‌هايى که توسعه و رشد اجتناب‌‌ناپذير در دستور کار آنهاست، در حال جهانى شدن است و به عبارت ديگر، مى‌توان ادعا کرد که تکنيک در حال جهانى شدن است.
در حال حاضر، تنها جوامع نادرى وجود دارند که از استيلا و انقياد تکنيک رها شده‌‌اند، اما زمانى که اين جوامع هم در برابر فرامين ماشين زانو مى‌زنند و يا به اجبار پذيراى چنين شرايطى مى‌شوند، به سرعت شرايطى مشابه ديگران پيدا مى‌کنند، چون‌که اساسا کارآيي، هدفمندي، خلاقيت، رشد اقتصادى و سود، جزئى لاينفک از تکنيک مى‌باشد.
تنها تجربه يک قرن حاکم شدن منطق صنعتي، به شکل‌گيرى فجايعى چون افزايش دماى زمين، تخريب لايه ازن، نابودى گونه‌‌هاى جاندار، آلودگى آب‌ها، نابودى قابليت‌‌هاى اکوسيستم، نابودى گسترده تنوع زيستى و به ويژه جنگل‌‌ها و شکل‌‌گيرى جنگل‌هاى صنعتى يکنواخت مى‌انجامد.
منبع: ماهنامه موعود